سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Because your mine!”

سلام به همگی


داستان زیر علاوه بر ترجمه زیبا و فنی یک سری نکات آموزنده هم داره که در زندگی روزمره  هم بکار میاد


این متن یکی ازدوستان علاقمند به زبان برای ما فرستادند


این باعث شد تا یه باره دیگه از همه علاقمندان  به زبان خواهش کنم ما را از مطالب و نظرات پر مهر خود محروم نکنند


موفق باشید. 


The was a very poor family that tended a field and


Lived in a small shack just beside it.


خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه کارو زندگی می کردند.


It had no rooms and no luxuries and


The family made just enough money from the crops to scrape by.


کلبه آنها نه اتاقی داشت نه اسباب اثاثیه ای


 اعضایی خانواده از برداشت محصول انقدر گیرشان می امد که شکمشان را به سختی سیر می کرد.


But one year the crops grew just a little more than usual


For no reason in particular.


اما یک سال بدون هیچ علتی محصول کمی بیشتر از حد معمول بدست امد.


They had just a little extra money left over and the wife pulled out


An old dusty sears catalog to look through


The family gathered around as she flipped through the pages.


در نتیجه کمی بیشتر از نیازشان پول بدست اوردند زن کاتالوگ کهنه و خاک گرفته ای را بیرون کشید و


ورق زد همچنان که صفحات آنرا یکی یکی ورق میزد افراد خانواده هم دورش جمع می شدند.


Finally she saw a beautiful mirror and just knows that it was perfect.


They had never owned a mirror before.


بالاخره زن ایینه بسیار زیبایی دید و به نظرش رسید که از همه چیز بهتر است


 پیش از ان هرگز ایینه ای نداشتند.


She ordered it, having just enough money


A week or so went by, and while they were out tending a man


Come riding up on a horse. He carried a package in his arm


And the family ran out to greet him.


از آنجا که پول کافی برای خریدش داشتند زن آن را سفارش داد در حدود یک هفته بعد


وقتی همه در مزرعه سرگرم کار بودند مردی سوار بر اسب از راه رسید


او بسته ای در دست داشت و خانواده به استقبالش رفتند .


No sooner had they signed for the package than


They were huddling around the mother in their home.


 


. به محض اینکه امضا دادند و بسته را تحویل گرفتند همه در کلبه دور مادرشان جمع شدند


The wife was the first to open it and look in the mirror


“John!”She cried out


“You always said I was beautiful, I am beautiful!”


زن اولین کسی بود که بسته را باز کرد و در ایینه نگاه کرد و جیغ زد :جان تو همیشه می گفت یمن زیبا هستم . من واقعا زیبا هستم!


The husband took the mirror and looked in it, grinning


“You always said I was kind of ruggedly handsome myself “


مرد ایینه را بدست گرفت در آن نگاه کرد لبخندی زد و گفت :


تو هم همیشه میگفتی من خشن هستم ولی من جذاب هستم


The little girl looked in the mirror next “mommy, mommy!


I hove your eyes! I hove your eyes!”


 


 نفر بعدی دختر کوچکشان بود که در ایینه نگاه کرد و گفت مامان مامان چشم های من شبیه تو هست!


What they didn’t wane to happen was, the little boy who had so much


Energy (as little boy do) came running up and snatched the mirror


Before anyone could do anything.


اتفاق نا خواسته این بود که پسر کوچکشان که مثل همه پسر بچه ها بسیار پر انرژی بود از راه رسید و پیش از هر اقدامی از سوی انها آیینه را قاپید


He had been kicked in the face by the family mule when he was4,


his faced was disfigured


He screamed out, “I’m ugly! I’m ugly!”


او درچهار سالگی از قاطر لگد خورده بود و صورتش از ریخت افتاده بوداو فریاد زد :


من زشتم !من زشتم!


Turning to his fathered he asked shaking,


“Father, have I always been this way?”


“Yes, son, you have “, replied his father.


“And you love me?” asked the son,


“Yes, son, I do” answered the father.


“Why? Why do you love me?”Ask the little boy


“And the father replied because your mine.”


در حالی که میلرزید به پدرش رو کرد و گفت:-پدر ایا من همیشه همین ریخت بودم؟


- بله پسرم همیشه همین ریخت بودی- با این حال تو مرا دوست داری؟


- بله پسرم دوستت دارم – چرا؟ برای چه مرا دوست داری؟((چون که مال من هستی))


 


…and every day when I take an honest look at myself,


I see that I am ugly in nature.


And ask god if he love me, and he always replies, “Yes.”


And I ask him why he loves me, and he tells me:


“Because your mine!”


 


و من هر روز صبح وقتی که صادقانه به خودم نگاه می کنم و می بینم درونم زشت است 


از خدا می پرسم ایا دوستم داری؟و او همیشه جواب می دهد: بله